نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

بازم سفر مشهد

سلام دوست جونیها ما دوباره داریم میریم مشهد یکشنبه میریم و هفته ی دیگه یکشنبه اگه خدا بخواد بر میگردیم         فعلا خداحافظ ...
31 فروردين 1392

نیلوفر

نیلوفر قشنگم / بلبل خوش صدای من تو الان خیلی زیبا صلوات میدی .شاید روزی 10 بار چه موقع بازی چه موقع غذا خوردن وقتی میگی:بسم الله الرحمن الرحیم میخوام بوخورمت عزیز مامان تا حالا چندبار به خاطر همین بهت جایزه دادن وقتی شعر سعدیا رو میخونی محو تماشای تو میشم اخه نمیدونی که چقدر قشنگ میخونی دستتو میبری بالا و مثل این شاعرا میخونی (سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز.....مرده انست که نامش به نکویی نبرند) هر شعری رو که چندبار میشنوی زود یاد میگیری از چیزهای عجیب و غریبی که میخوری پیاز خام هستش کفشاتو خودت میپوشی و چسباشو میبندی حالا دیگه مثل یه بلبل حرف میزنی البته یه کوچولو غلط غولوط کلمه هایی که هن...
29 فروردين 1392

پوشک گیرون

یه چند روزیه که هر وقت من مای بیبی میگرمت میری تو اتاق بازش میکنی و میاری بهم میدی دیگه اصلا از پوشک گرفتن خوشت نمیاد . تازه هروقت هم داریم میریم بیرون باید با کلی مکافات  پوشک کنمت.حتی پریشب که خوابیدی تو خواب پوشکت کردم  چون تو بیداری نمیذاشتی ولی وقتی که صبح از خواب بیدار شدم دیدم   به به  نیلوفر خانوم لخت خوابیده پیشم /اصلا نمیدونم کی پوشکتو کندی /به هرحال معلومه نیمه های شب بیدار شدی هم پوشک و هم شلوارتو کندی و دوباره خوابیدی .منم دیگه دلم نمیاد  چون میبینم خیلی بدت اومده. همه بهم میگفتن که دیگه 2 سالش تموم شده اینو از پوشک بگیر و هر نیم ساعت یه بار اینو ببر و تهدیدش کن و جایزه...
28 فروردين 1392

اندر واژگان نیلوفری

         حالا دیگه موهات بلند شده و من میتونم موهاتو خرگوشی ببندم             دیگه خیلی از کلمه هارو میگی / هروقت که کارم داری دستمو میگیری ومیگی    بیا    بیشین شکلات = شوکوتو تخم مرغ= توخو کنترل = کوتول چوب شور = چوشور چای = ش ایو   شیر= شیر     نون =نون  عروسک = اسخ دمپایی = دپو هر وقت هم چیزی میخواستی بخوری بوخولم     راستش این روزهاخیلی بیشتردلم میگیره نمیدونم چراا...
24 فروردين 1392

بستنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نیلوفر جون جدیدا یاد گرفتی هر چیزی میخوای به ما نمیگی تا جایی که سعی داری خودت انجام میدی/از جمله گرفتن بستنی از تو یخچال خیلی شیک میری در یخچال و باز میکنی و بستنی رو برمیداری ببین چجوری وقتی قدت نمیرسه پاهاتو بلند میکنی قربونت برم که بعد از اینکه کارت تموم شد در یخچالو میبندی البته با تمام قوا درو پرتاب میکنی ...
24 فروردين 1392

شیطون تر از همیشه

فلفل مامان که هرچی داره بزرگتر میشه شیطون ترو بلاتر میشه ولی اشکال نداره عزیز دلم تو بهت خوش بگذره من از لبخندهای تو خوشحالترم چند روز پیش که داشتم وسایل برقیهارو تمیز میکردم یهو دیدم صدات میاد که میگی (مامانی من کوجام)یعنی من کجا هستم منم اومدم دیدم بله نیلوفر خانوم رفته تو کابینت نشسته و پائین بیا نیست که نیست .مامان فریده میگه به خودت رفته تو هم تو کوچیکی همش تو کمدها بودی و منم دنبالت میگشتم  اینم مامان حورا فقط چون از روی عکس گرفتم بی کیفیت شده   ...
23 فروردين 1392

سیزده به در

                سیزده به در امسال                           مثل همه ی سال های گذشته بازم رفتیم خونه ی خاله فرحناز       که به قول شما(خاله ناز) طبق معمول هرسال بازم کباب      اولش از دودشون میترسیدی وعقب میموندی بعد که دیدی نه مثل اینکه میصرفه رفتی جلو نزدیک و نزدیکتر ا ینجا هم داری غذا میخوری بعداز خوردن غذا رفتی سراغ امیرحسین بیچاره مگه گ...
22 فروردين 1392

هدیه یک دوست

جا داره همینجا از فرزانه ی عزیز تشکر کنم که با اینکه خیلی از اشنایی ما نمیگذره ولی زحمت کشیدن و این عیدی قشنگ رو به نیلوفر دادن خاله جون ممنونم ...
22 فروردين 1392

دعوتی

چند روز بعد از سال نو دایی رضا هممونو شام دعوت کرد که نزدیک22  نفر بودیم .چون خیلی زیاد بودیم تصمیم بر این گرفته شد که همگی بریم خونه ی مامان بزرگ دایی رضا هم 5کیلو گوشت گرفت و بابایی و دایی ها با هم تو حیاط خونه شروع کردن به اماده کردن البته نا گفته نماند که یه چیزی حدود 1کیلو همونجا سر منقل و تو حیاط به خوردن رفت با وجود سرد بودن هوا هر کاری میکردیم تو نمیومدی تو خونه. منم پالتو تنت کردمو همونجا موندی وقتی اومدی تو اینقدر بوی کباب و دود میدادی که همون شب بردیمت حموم دایی رضا زحمت کشیده بود گردو و زیتون پرورده و سبزی و ماست و نوشابه و دوغ و نون بربری تازه هم گرفته بود واقعا دستش درد نکنه خیلی شب خو...
20 فروردين 1392

فومن

                    یه روز خوب دیگه در کنار خانواده خوبم رو رفتیم فومن (بابا جون.مامان فریده.خاله ناز.دایی هادی.زندایی.امیرحسین .دایی حمید) روز عید بود که بعد از نهار تصمیم گرفتیم بریم هوا خیلی خوب بود البته شهر فومن چیز خاصی نداشت یه پارک خوب داشت که جون میداد واسه عکس گرفتن بعد از کلی گشت و گذار وخریدن کلوچه ی معروف اونجا غروب برگشتیم خونه چون که شبش میخواستیم بریم عروسی /ساعت 7 اومدیم خونه اولش از مجسمه ها میترسیدی ولی بعد برات عادی شد بابایی و دائی هادی نیلوفر و دائی حمید ...
20 فروردين 1392